بدیهی است که مدیران، فارغ از سطوح مختلفشان در شرکت، عضو جداییناپذیری از کسبوکار هستند. بهطور خاص، مدیران میانی نقش بسیار مهمتری در سازمان دارند؛ زیرا آنها رابط بین کارکنان و مدیران سطوح بالاتر هستند؛ این بدان معنی است که عملکرد آنها بهطور مستقیم بر عملکرد کلی کسبوکار تأثیر میگذارد؛ بنابراین، مدیران میانی باید بهاندازه کافی آموزش ببینند تا بتوانند بالاترین میزان بازده کاری خود را در سازمان مربوطه ارائه دهند.
دانشکده مدیریت و کسبوکار برایتون (The Brighton School of Business and Management) پنج قانون کلیدی را معرفی کرده است که مدیران میانی برای افزایش تأثیرگذاری خود در جایگاه مدیریتیشان، باید روی آنها تمرکز کنند که در ادامهی مطلب به آنها میپردازیم.
تعیین اهداف:
از وظایف مدیران میانی میتوان به تعیین اهداف اشاره کرد. یادگیری نحوه هدف گزاری فقط برای مدیران میانی ضروری نیست، اما بهطور قطع مهارتی است که به آنان کمک میکند تا نسبت به سایر همتایانشان مدیران موفقتری باشند و در مقایسه با آنان، وجه تمایز بارزی داشته باشند. در واقع، هر مدیر میانی باید توانایی ایجاد انگیزه در اعضای تیم برای دستیابی به یک هدف مشترک در هر کسبوکاری، که نیازمند اشتیاق کارکنان برای انجام کار، صرف زمان برای انجام وظایف و حفظ آنان است را داشتهباشد.
همچنین اساسا هدفگذاری مؤثر، بهمعنای دیدن چشمانداز بزرگ کسبوکار، تعیین اولویتهای صحیح برای سودآوری آن و همچنین کمک به کارمندان برای درک اهمیت تحقق اهداف خاص و مهلتهای تعیین شده است.
برقراری ارتباط با دیگران:
مدیران میانی باید در برقراری ارتباط با دیگران مهارت داشتهباشند. مهارت برقراری ارتباط با افراد، مجموعهای از قابلیتهای مهم را شامل میشود که برخورداری از آنها در هر شغلی مهم است. مجموعه این قابلیتها به مهارت های بین فردی، توانایی برقراری ارتباط با دیگران، بهدقت گوشدادن و همکاری با دیگران اشاره دارد. برای مدیران میانی، یادگیری رهبری اعضای تیم با استفاده از هوش هیجانی مهم است، زیرا این امر به شما کمک میکند تا بیشتر مراقب نیازهای کارمندانتان باشید. مدیر موفق در هر سطحی باید بتواند روابط محکمی را با کارمندان و اطرافیانش برقرار کند و برای پیشرفت آنان تلاش کند.
تغییر مهارتهای مدیریت:
اولویتهای سازمان میتواند در یک چشم بههمزدن تغییر کند و گاهی اوقات، این موضوع میتواند خوبیها و بدیهایی را بههمراه داشته باشد. تغییر اولویتهای شرکت، بهطور قطع برای کسبوکار مربوطه سودمند است؛ زیرا تغییر در نحوه فعالیت، بهمعنای این است که هدف تیم بهبود مداوم استراتژیهای موردنظر و بهاحتمال زیاد کسب سود بیشتر است؛ با وجود این، اعمال تغییرات همواره برای کارمندانی که در اواسط پروژهای کار قرار دارند و ناگهان مجبور میشوند که تغییر برنامهریزیهای خود را تغییر دهند، دشوار است. در این شرایط، مدیران میانی سازمان وارد عمل میشوند؛ آنها مسئولیت رسیدگی به عواقب چنین تغییراتی را بر عهده دارند.
به همین دلیل، میتوان گفت که تغییر مهارتهای مدیریت برای مدیران میانی، بسیار اهمیت دارد. بهعبارتی، یادگیری چگونگی برقراری ارتباط موثر با کارکنان و کمک به اعمال تغییرات موردنظر به بهترین شکل ممکن، برای موفقیت سازمان حیاتی است؛ همچنین مهارت تغییر در شیوههای مدیریت میتوانند به مدیران میانی کمک کند تا حمایتهای مناسب و موردنیاز کارکنان را برای کنارآمدن با هرگونه تغییرات اساسی کسبوکار ارائه دهند.
نوآوری:
سازمانهای موفق همواره رو به جلو حرکت میکنند و همه اینها را به لطف مدیریت کسبوکارشان دارند. چنین اتفاقی زمانی رخ میدهد که مدیران میانی چشم انداز و هدف مشخصی را برای سازمان در نظر گرفته باشند. در واقع، هنگامی که مدیر میانی شرکت، از حرکت بهسمت اهداف موردنظر کسبوکار واهمهای نداشته باشد، ریسکپذیر باشد و چیزهای جدید را امتحان کند، در آن سازمان نوآوری حاصل میشود. از طرفی، نوآوری نکتهای کلیدی برای افزایش بهره وری مدیران میانی و نیروی محرکهای برای اعمال تغییرات مثبت در کسبوکار محسوب میشود.